۱۳۸۸ بهمن ۲۶, دوشنبه

تقلّا

نادیده گرفتم
نشنیده گرفتم
چشم هایم را بستم
گوش هایم را گرفتم
شیشه ی عطر را زیر دماغم گرفتم
و دهانم را پر سیر کردم
کوشش کردم که نفهمیده باشم
که از این پس نفهمم

هنوز هشیار هشیار
خودم را با دستهای بسته در آغوش تیر آهن و بتن می یابم

هیچ نظری موجود نیست: