۱۳۸۸ خرداد ۲۸, پنجشنبه

در کوران پاییز، دستمان به دست هم بود

فراموش کرده ام عزیز
که کدام دستم به خون تو و کدامیک به خون خودم آغشته است
می دانم اما که تا دستمان به دست هم است
دشوارتر به خاک می افتیم

می ترسم عزیز
که اگر دستت را رها کنم، در غوغای این طوفان
در آواره هایی که از ما بر جای می ماند
دیگر دستی را یارای گرفتن دستم نباشد

۱۳۸۸ خرداد ۱۷, یکشنبه

ته مانده های عید

گفتم به این بهانه یک کم از اتاقم نشون بدم که به خاطر گل روی عمو نوروز اجباری تمیز شده بود...

گزارش سفر عالی ام به گوتینگن به زودی از راه می رسه...