۱۳۸۹ آذر ۱۲, جمعه

باز هم خواب بابامو دیدم

این روزهای بد مصب دلتنگی انگاری که روی سنگفرش خیابون های این شهر سرب داغ ریخته باشن و انگاری که سوز سرمای برلین با هزارتا دشنه به آدم حمله ور شه، هر کار می کنی رغبتت نمی آد که از کنج خونه بزنی بیرون، پنداری چهاردیواری اختیاری تنها جاییه که می تونی ببریش به هر گوشه ی کیهان که عشقت می کشه. اگه بلد نباشی اینقدر ذره هم که شده خودتو خر کنی که دیگه کلاهت از پس معرکه هم اون ورتر افتاده...
همین روزهای بدمصب دلتنگی که هی به خودت سقلمه می زنی و این ور می ری اون ور می ری می توپی به خودت که "تو یکی دیگه چه مرگته؟" و با این همه خودت کز کرده یه گوشه ی دلت و حاضر نیست حتی با تو دو کلمه حرف بزنه. انگاری همه ی دنیا چند تا دونه آوازه که گوشه ی لب آویزونن و از جاشون تکون نمی خورن، فقط تاب می خورن و تاب می خورن تا ببینن کی طاقتت تموم می شه.

۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

Zusammenkunft aller PhysikFachschaften

یکی از لذت های فیزیک خوندن تو آلمان برای منِ کارگاه علوم چشیده پدیده ایست به نام تساپف (ZaPF) که گردهمایی شوراهای صنفی فیزیک دانشگاه های آلمانی زبان (یعنی اتریش و سویس هم داخل آدم) هست. اتفاقی که می افته اینه که ترمی یک بار برای 4-5 روز خل و چل ترین بچه های فیزیکی که تنشون دچار خارش شدیده رو جا می کنن توی داشکده فیزیک یه دانشگاهی و می گن حالا بزنین تو سر و کله ی هم و مخ بترکونین که چه کارهایی می شه تو دانشگاه هاتون کرد و چه تغییراتی می شه تو سیسیتم آکادمیک فیزیک به وجود آورد. این که تصمیماتی که ما می گیریم چه قدرش واقعاً اجرا می شه و برای مدیریت دانشکده هامون و آموزش عالی چقدر اهمیت داره یه بخش کاملاً جدای ماجراست اما هر بار که با این 100-150 نفر دور هم جمع می شیم و بحث یا حتی صرفاً تبادل اطلاعات می کنیم، تازه می فهمم چرا پدیده ی دموکراسی توی یه کشوری مثل آلمان حداقل تا حدودی جواب می ده. برای اینکه این از همون اول مسئولیت پذیری، استدلال و تصمیم گیری رو به بچه هاشون یاد می دن، برای اینکه اینجا وقتی دانشگاه می خواد استاد جدید استخدام کنه، محض حفظ ظاهر هم که شده باید یه نماینده ی دانشجویی توی کمیته ی تصمیم گیرنده حضور داشته باشه، یا شورای دانشکده بدون حضور نماینده ی دانشجویی رسمیّتش رو از دست می ده...

یکی دیگه از چهره های این گردهمایی اون بخش کارگاه علومی-شه که آدم برای چند روز با یک مشت خل و چل تمام عیار که از جنس خود آدمن یه جا می چپه، شب تا صبح و صبح تا شب یا مشغول کاره یا مشغول مشنگ بازی، تمام این چند روز شاید 5 ساعت سر جمع بخوابه یا نخوابه، فرقش اینه که اینحا مشروب هم بهش اضافه می شه و بزن برقصش به جای اینه توی یه کلاس در بسته باشه و مدرسه زیر چشمی رد کنه، توی سرسرای دانشکده ست و با همه جور امکاناتی که یه دانشگاه می تونه در اختیار بچه ها بذاره. باید هم اضافه کنم که تا به حال بین آلمانی ها جماعت دیگه ای ندیدم که تا این حد خوش مشرب و اهل بزم باشن. بهار 88 اولین بار بین این جماعت بود که پی بردم آلمانی ها هیچ عیب ژنتیکی ندارن و می تونن یه شب تا صبح بزنن و برقصن اون هم با موسیقی معقولی که با این که از همه رنگ و رِنگی توش هست و دل همه رو به دست می آره، با این حال هیچ آهنگیش آزاردهنده نیست!

خلاصه این که هر بار که دوباره بعد 6 ماه به این جماعت می رسم احساس می کنم سر جای خودمم وو دوباره احساس قبیله درم زنده می شه...