۱۳۸۷ بهمن ۲۳, چهارشنبه

تسبیح

روزها همچون دانه های تسبیح
از میان انگشتانم بازیگوشانه غلت می خورند و در می روند
تماشا می کنمشان که با چه لذتی
گرمای نوک انگشتانم را ترک می کنند
این تسبیح نیز همچون هر حلقه ی دیگری
جایی دورش را به پایان می رساند و از نو شروع می شود
این که آغاز نویی در راه باشد
یا تنها تکرار تناوبی روزهای گذشته
بسته به نوک انگشتان من است
که دانه ها را به پیش می رانند.

ماه هاست تداوم این تکرار را به تماشا نشسته ام
و کاری جز تن دادن به این چرخه ازم ساخته نیست
ماه هاست به انتظار دستی بیگانه ام
که تسبیح را از دستم در آورد و انگشتانم را به من بازگرداند
در این میانه تنها فراموشم شده است
که پیش از به دست گرفتن این تسبیح نفرین شده
مسحور جادویی آن همه ی درها را به روی دنیای زندگان بسته ام.