۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

اول مهر امسال دانشگاه

هوای امروز به طرز ناباورانه شدیدی اول مهری بود، هم آفتابش، هم بادش، هم برگهای زرد و نارنجی...
و یه اتفاقی افتاد که از زمان دبیرستان به بعد یه جورایی فراموشم شده بود. دانشگاه که رفتم بعد این دو ماه، بچه ها جلوی سلف منتظر بودن که با هم ناهار بخوریم، بعد شوخی های تابستانی و شوخی های روز اول، تیکه ها، پرت و پلا گفتن ها و آخرش هر کسی سر کلاس خودش. یه جورایی حس بودن...
این خورشید مهرماه!