۱۳۸۸ فروردین ۱, شنبه

1388



امسال برای بار اول تحویل سال سر سفره ی هفت سین خودم نشسته بودم. البته با توجه به این که با محمد همه چیز رو با هم تدارک دیده بودیم درست تره که بگم سر سفره ی خودمون.
تا آخرین ساعت سال دوتایی مشغول تر تمیز کردن اتاق من بودیم. به محمد گفتم نمی دونم سال جدید خوبه یا بد یا اصلاً چه جوری خواهد بود اما مثل اینکه هر چی هست قراره سال تمیزی باشه! بیچاره من! خودتون نصور کنین دیگه: آیدا قرار باشه یک سال تمام تمیز و مرتب بشه، اوه اوه!
بعدش هم ماجرایی بود پیدا کردن یک فرستنده ی رادیویی ایرانی که بشه بدون قر و فر و π تا نرم افزار اضافه از طریق اینترنت دریافتش کرد تا یکی اینکه آدم تحویل سالش این ور اون ور نشه (از اونجایی که باحال ترین بخش سال نوی ایرانی همینه) یکی دیگه هم این که صدای سرنا و نقاره ی اول سال رو بشنوه. خلاصه آخرش این قضیه هم یه جوری به خیر گذشت و حالا دقیقه ی آخر سال من و محمد نشستیم داریم تخم مرغ رنگ می کنیم که گوینده ها (که داشتن قبلش از در و دیوار و هر چیز بی ربط دیگه حرف می زدن) ساکت می شن و صدای تیک تیک ساعت پخش می شه و من با عجله تخم مرغ نیمه رنگ شده رو از دست محمد می گیرم می ذارم تو سفره و ماژیک رو پرت می کنم یه گوشه ای و ما دوتا در حالات عرفانی منتظر تحویل سال می شیم. بعد تیکتیک ساعته هم قطع می شه که برن توپ در کنن و سرنا نقاره بزنن. حالا من و محمد به هم خیره شدیم دوتایی منتظر توپ سال نو می گیم اینا سکوت قبل توپشون چه طولانی شد! اون وقت بود که محمد گفت آیدا نکنه اینترنتت قطع شده!!!!
باورتون می شه؟؟؟؟ درست خود ثانیه ی سال تحویل اینترنت قطع شد! شاید فقط برای 20 ثانیه اما درست همون لحظه!!!!
آلبته تا آخر شب (عملاً تا 5 صبح اول فروردین که آخرین مهمون هامون هم رفتن؛ 5 نفر ایرانی بودیم 5 تا غیر ایرانی همه تو یک ذره اتاق خوابگاه من!) خیلی ماجراهای دیگه هم داشتیم که اگه جیمز باند بفهمه یک فیلم جدید ازش در می آره و به همین دلیل از گفتنشون اینجا صرف نظر می کنم.
نوروزتون پیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــروز!

سال نویی اول شاد بعد سالم و در آخر کنار عزیزاتون براتون آرزو می کنم.

۱۳۸۷ اسفند ۲۹, پنجشنبه

با 2 روز تاخیر


آخرین سه شنبه ی هر سال
همین که اولین بوته ی خار از صدای دهل ها و دم سرنا ها گر بگیرد
وجرفه هایش مثل ستاره های کوچولو و بازیگوش نسیم دنبال هم بدوند
از نو کودک خواهم شد

ثمین باغچه بان

۱۳۸۷ اسفند ۲۵, یکشنبه

دیگه نوروز تو راهه

بارونی که دیروز اینجا اومد قشنگ یه بوی دیگه داشت، وقتی که سرمو از پنجره بیرون کردم و نفس کشیدم بوی نم خاکش با بوی بهار قاطی بود:
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک...
سبزه ام به طرز بدی تازه امروز جوونه زده. جالبه که چطور اینجا هم هول و ولای نوروز آدم رو بر می داره. چرا که نه؟ زیبایی نوروز به اینه که مکان و زمان نداره، آدم همیشه می تونه از رویش و تازگی به وجد بیاد. حتی اینجا هم ملت عقلشون به نوروز نمی رسه جشن بهار و چه می دونم عید پاک و یه جور بهانه خلاصه برای خودشون دست و پا می کنن که این موقع سال که می شه سور و سات مختصری به پا کنن.
پس خوش به حال خودمون که حداقل رفتیم سر اصل قضیه. (یک کم قربون خودمون بریم.)

۱۳۸۷ اسفند ۲۱, چهارشنبه

استکهلم


اولین تصویر من از اسکاندیناوی یکی از اون کلیشه های ناب بود:
انبوه درختهای برگ سوزنی و لایه ی نازک برفی که بین این گله گله های درختها و دریاچه های فسقلی یخ زده روی زمین نشسته بود
این عین تصویری بود که وقتی هواپیما از ابرها پایین تر اومد تا بعد کمی چرخ خوردن تو فرودگاه استکهلم بشینه، از پنجره اش دیده می شد. فقط متاسفانه نتونستم ازش عکس بگیرم چون رسیدنی که آمادگیش رو نداشتم و دوربین دم دستم نبود و برگشتنی هم تا اومدم روزبین رو روشن کنم نگو ارتفاع ابرها اون روز کم بود فوری رفتیم بالای ابرها قضیه تعطیل شد!
:(