۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه
رنگین کمون
خلاصه صفورا که نبود من از خیر جیق گذشتم و به جاش همینجورکه گوش می دادم و زدم زیر آواز، آخه هیچ کس دیگه ای محل رنگین کمون نمی ذاشت، فقط یه دختر دوچرخه سواری بود رد شد اونم نیشش باز شد تا بناگوش بعد ما به هم نگاه کردیم خندیدیم.
۱۳۸۹ مرداد ۱, جمعه
۱۳۸۹ تیر ۲۶, شنبه
زردآلو
این آلمانی های خنگ یه زردآلوی درست و حسابی ندارن که هیچ چی، همه مغز زردآلوهاشونم تلخ تلخه! اَاَاَق!
۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه
باز هم 18 تیر و کاشکی ها
ای کاش روزی برسد که در برابر هر لاله ای زانو می زنم، نام "شهید"ی برنگرفته باشد و تنها گلی شود بر پهنای سینه ی دشت. ای کاش روزی برسد که رهروان هیچ راهی از سر ناچاری قربانیان شان را شهید نخوانند و ای کاش پس از این همه روزی فرا رسد که راه و رسم زندگی مان بیشتر در یاد ماند تا نا به هنگام لحظه ی شوم ترین رفتن هایمان.
۱۳۸۹ تیر ۱۴, دوشنبه
تابستانه
بعضی روزها از جنس گرمای تابستان اند و یک جورهایی در چرت بعدازظهرهای داغ طاقت فرسا سپری می شوند، بعضی روزها هم مثل هندوانه های آبدار قرمز یخ تازه از یخچال در آمده ی کم تخم اند روی ایوان خانه ی خاله؛
۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه
های، های، های، های... Riding in the Lands of Unknown
دیروز کسری هم کنکورشو داد و من بالاخره دوزاریم افتاد که چقدر از خونه دور شدم
از همه خنده دارتر این بود که حوزه ی کسری افتاده بود علم و صنعت، اونم نه همین جوری علم و صنعت، صبح دانشکده فیزیک و بعد از ظهر مکانیک، انگاری که من قرار باشه تمام مدت کنارش باشم... ای وای که چقدر دلم براش لک زده، چقدر دلم می خواست باهاش تا دم در دانشکده فیزیک برم، سر راه دستی به مارگاریت ها ببرم و طول امتحانش رو پله های معارف منتظرش بشینم، بعدش با هم بریم تریا، بعدم از اون بالای دانشگاه از پشت کارگاه ها و آزمایشگاه ها که گل های رنگ و وارنگ می کارن با هم قدم زنان بریم تا مکانیک و قبل کنکور زبانش کمی با موتور جت ور بریم. همه ی این 4 سالی که از انصرافم می گذره علم و صنعت برام هیچ وقت این قدر واقعی نشده بود که روز کنکور کسرام
دیگه کسرای من هم کنکورشو داد، دو سه هفته ی دیگه 18 سالشم می شه و قبل از این که من امتحانامو بدم می شنوم که پیشول کوچولوم دانشجو شده... حالا می بینم که چقدر از خونه دور شدم
اشتراک در:
پستها (Atom)