۱۳۹۱ خرداد ۱, دوشنبه

دراختیار

بوی اقاقیاست که کوچه و خیابان را قرق کرده. پا که از در بیرون می گذاری سر راهت بست نشسته اند با تنه های ستبر و شاخه های انبوهشان. خوشه خوشه مستی و مستانگی ست که می پاشند میان خیابان روی سر این همه آدم و عین خیالشان هم نیست. اصلا آدم می ترسد طولانی توی کوچه بماند مبادا دیگر راه خانه را پیدا نکند. 
یکی یک هفته ی دیگر که خماریشان به سر آید خیابان خالی می ماند و شاخه های سبز.