۱۳۹۰ تیر ۳, جمعه

سه شنبه 31 خرداد

دلم برایت تنگ می شود، برای همه ی لحظه های با هم بودنمان، همه ی روزهایی که من تو را زندگی کردم و تو من را.
دلم یک جورهایی تنگ می شود برای هر یک واژه ای که زندگی تو را روایت کردم، گاه و بیگاه هایی که سکوت کردیم - هردومان - و به روی خودمان نیاوردیم که واژه واژه اش از برای هردوتایی مان بود تنها به نام تو.
دلم می گیرد برای نگاه هایمان که پنهان کردیم پس واژه های یک روایت، داستانی که حتی غرق در خون تو و در اوج دلتنگی های من هم پایان نیافت...

۱۳۹۰ تیر ۲, پنجشنبه

تشییع

من با تقوا نبوده ام، جنازه ام طاقت واعظ و روحانی ندارد.
دین و ایمان را همان نسیم سحر اول از پیکرم شست،
پروردگارتان در این کاسه ی نجس سرم نمی گنجد،
برای لاشه ی من دست به دعا نبرید،
بیاندازیدش سینه ی صحرا!
شادی کفتارها و لاشخورها بدرقه ی راهم می شود،
در بزمشان می رقصم؛
شایسته نغمه ای به یاد زندگی ای که کردم!