۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه

های، های، های، های... Riding in the Lands of Unknown


دیروز کسری هم کنکورشو داد و من بالاخره دوزاریم افتاد که چقدر از خونه دور شدم
از همه خنده دارتر این بود که حوزه ی کسری افتاده بود علم و صنعت، اونم نه همین جوری علم و صنعت، صبح دانشکده فیزیک و بعد از ظهر مکانیک، انگاری که من قرار باشه تمام مدت کنارش باشم... ای وای که چقدر دلم براش لک زده، چقدر دلم می خواست باهاش تا دم در دانشکده فیزیک برم، سر راه دستی به مارگاریت ها ببرم و طول امتحانش رو پله های معارف منتظرش بشینم، بعدش با هم بریم تریا، بعدم از اون بالای دانشگاه از پشت کارگاه ها و آزمایشگاه ها که گل های رنگ و وارنگ می کارن با هم قدم زنان بریم تا مکانیک و قبل کنکور زبانش کمی با موتور جت ور بریم. همه ی این 4 سالی که از انصرافم می گذره علم و صنعت برام هیچ وقت این قدر واقعی نشده بود که روز کنکور کسرام

دیگه کسرای من هم کنکورشو داد، دو سه هفته ی دیگه 18 سالشم می شه و قبل از این که من امتحانامو بدم می شنوم که  پیشول کوچولوم دانشجو شده... حالا می بینم که چقدر از خونه دور شدم


۴ نظر:

جیران گفت...

هی...
من هنوزم گاهی وقتی می خوام بگم داداش دارم میگم یه برادر 15-16 ساله و بعد زود میگم نه نه 23-24 ساله !!!
ای بابا...
پیر شدیما..
کسرای شما که یه ریزه بود :(
از ریزه هم ریزه تر بود :)
غصه نخور... آدم از خیلیل چیزا دور میشه گولی...

safzav گفت...

من پیشش بودم. پیش محمد. چند روزی اومدم تهران و صبحش باهاش رفتم تا دم حوزه شون. دوستای محمدم همه افتاده بودن علم و صنعت، ولی محمد جای دیگه بود ...

8 روز دیگه 18 سالش میشه ... منم هی به این فک می کنم ... من یه نفس راحت میکشم. انگار یه تیکه اصلی از زندگیشو بدون مامان تونستیم به سر منزل مقصود برسونیم!!!

Einhornin گفت...

ای وای جیران یعنی پوریا 23/24 سالش شد؟؟؟
کسری 15 روز دیگه 18 سالش می شه...
آره صفورا، نفس راحت بکش، کم کاری نبود. من این دور و مامان و بابا شبانه روز بالاسر کسری، با این همه دائم چپ و راست نگرانشم، تو که دیگه... گل کاشتی واقعاً. تبریک!

Einhornin گفت...

راستی یه توضیح کوچولو، "های، های" توی تیتر مال اون تیکه ایه که مارکوس (در این جا یه مکث کوتاه، فرصت برای کمی قربون صدقه رفتن) می خونه، دقیقه ی 2:31 آهنگ. D: