۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

رنگین کمون

امروز دم غروب یه رنگین کمون سینه ی آسمون بود اووووووووووووَه! یه 20 دقیقه ای ایستاده تماشاش کردم، بعدش همه اش جای این صفورا رو خالی کردم و با خودم هی تصور کردم اگه بود چقدر می خندیدیم چقدر جیق می کشیدیم... آخه صفورا چند ساله یه فلسفه ی زندگی پیدا کرده که از وقتی بار اول یواشکی روز کاغذی که به دیوار اتاقش زده بود خوندم، شد جزو جمله های مورد علاقه ی من. بعدها دیگه کار از این کارها گذشت و صفورا دیگه طاقت نیاورد و مجبور شد خط مشی زندگیش رو علنی کنه:

"رنگین کمان سهم کسانی است که تا آخرین لحظه زیر باران می مانند."

برای همین هم الآن هنوز ایستاده در زیر بارون و اصولاً از بیخ و بن حزب رنگین کمونیه. خلاصه این صفورای ما رو این جوری نگاهش نکنین، رازهای سر به مهر خطرناک زیاد داره تو زندگیش.

خلاصه صفورا که نبود من از خیر جیق گذشتم و به جاش همینجورکه  گوش می دادم و  زدم زیر آواز، آخه هیچ کس دیگه ای محل رنگین کمون نمی ذاشت، فقط یه دختر دوچرخه سواری بود رد شد اونم نیشش باز شد تا بناگوش بعد ما به هم نگاه کردیم خندیدیم.
با خودم گفتم بیا رنگین کمون بی بارون هم تقسیم می کنن باز هم مردم حاضر نیستن 3 ثانیه ازش بهره ببرن.
بعد یک کم آسمون به خاطر اینکه یاد صفورا کامل بشه چند قطره ای روی کلاه شاپوی من بارید که من هم زیر بارون ایستاده بوده و خونده بوده باشم.

اما جالب بود درست قبل غروب که آخرای رنگین کمون هم بود یه کمان محو قرمز ازش بیشتر نموند... بعدشم دیگه رنگین کمون رو تعطیل کردن من بیام خونه.

 

 

۵ نظر:

سارا-با گفت...

:)
دلم خواست....

safzav گفت...

:)
جالبه خودن خودت از زبون یکی دیگه و اتفاق های اطرافت که خبر نداشتیشون ...

جیران گفت...

جیغ !!!
حرف خوبی زدی...
کسی رنگین کمون گیرش میاد که تا آخر بارون می مونه...

NeGaR گفت...

چه دوست داشتم! من هم زیاد با بالا پیین پریدن (نوعی از جیغ زدن) زیابایی هارو سهیم شدم با بقیه! آی بچسبه! آی می چسبه....

Einhornin گفت...

ای وای چه حالی می کنه آیدا اینجا نگاه می کنه 4 تا از عزیزترین دوستاش رو پشت هم ردیف می بینه... خوشحالم که حداقل مقداری از لذت رنگین کمونه به شماها رسید. :)
دیروز پریروز دوباره درسدن بودم به زودی براتون می نویسم.