۱۳۸۹ مرداد ۱۴, پنجشنبه

پیشی


امروز فهمیدم که اینجا همسایه ها یه گربه دارن که ظاهراً حال می کنه بره بچپه زیر تخت من... از بخت بدش امروز که اومده بود سروقت تخت، من روش نشسته بودم. آخه شماها اگه یهو همین جوری یه گربه ی خپل نارنجی بیاد تو اتاقتون بپره زیر تختتون هول نمی کنین؟ آیدای بیچاره یهو از جا پرید از تعجب داد زد "پیشی!"... بعد پیشی هم رفت زیر تخت کز کرد و وحشت زده داشت با خودش فکر می کرد این دیگه چه غول بی شاخ و دمیه رفته روی تختی که زیرش مال منه نشسته معلوم نیست از جون من چی می خواد!!! بعد آیدا می خواست بره بیرون هیچ کس دیگه ای هم خونه نبود پیشی هم وحشت زده رفته بود زیر تخت بیرون نمی اومد... بعد آیدا رفت بهش گوشت بده خرش کنه پیشی اول دوسه تا چنگ حسابیش زد و خونی و مالی و اما بعد اومد یک کم بیرون از دست آیدا هم گوشت خورد کمی هم انگشت غیر خونیش رو لیس زد اما بعد دوباره رفت زیر تخت. آیدا هم مجبور شد هی آواز بخونه و اتاق مرتب کنه و با پیشی گپ بزنه، تا پیشی بالاخره دست از سر تخت آیدا برداره و بره سراغ خونه و زندگیش...

اما خودمونیم دلم براش سوخت که از هول کردن من این قدر ترسیده بود طفلکی... جدی جدی اومده بود اینجا که فقط بره زیر تخت. بچه ها لو دادن که چند بار دیگه هم اومده بوده تو خونه رفته بوده زیر تخت من...

۳ نظر:

جیران گفت...

آخی..
لذت ببر از تختی که امنیت یه گربه ست...

جیران گفت...

بابا آپ کن..

Einhornin گفت...

شرمنده ی روی الجرنون!
اما اگه بدونی، پیشی از اون روز خودی شد بعد سه چهار روز پشت هم هی اومد خونه ی مابعد دیگه رو تخت من ولو می شد و هی همه جا تو خونه دنبال من راه می افتاد... الآن که اینا رو می نویسم دلم براش تنگ شد...