۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه

خود اند الکی خوشی

تنبلی که شاخ و دم نداره که، وقتی غیرت تایپ نیست یعنی نیست دیگه آقا، الکی گیر ندین
اما اون قدرها هم بی بخار نشدم که چیزی واسه کپی پیست کردن هم واسه م نمونده باشه. برای همین هم تیکه هایی از روی وبلاگ صفورا (نمیدونم چرا این روزا هر وقت به صفورا فکر می کنم یکی تو ذهنم داد می کشه "بویا بویا!"، همون اسمی که اول راهنمایی روش گذاشته بودم به خاطر 10، 20، 30، 40 ِ خارجگینی ای که بلد بود) رو محض گل رو و صفای حضور دوستان اینجا در معرض عموم به نمایش می ذارم تا بلکه شاید کسی از این طریق به راه راست هدایت و رستگار بشه. خوب ور زدن کافی

------------------------------------------------------------------

با بقیه ی متنت در حد خفگی هم عقیده ام! من هم این روزا هنوز تر و تازگی پوست نوم رو که یه یه ماهی می شه دارمش حس می کنم، من هم حالم عجیب خوبه، دوباره متدین و معتقد شدم، این بار به آیین خود خودم. کلی کرم با هم به جونم افتادن، از اون کرم های فرزانگانی که آدم رو هی مجبور می کنن دست به کارهای جورواجور بزنه اون هم وسط کلی درگیری. یه عالمه چیز زندگی م رو هواست و باز هم می پرم وسط برگهای پاییزی، غش غش می خندم و سرخوش برای خودم نقشه های آن چنانی می ریزم.
گفتی دوست، گفتی آغوش… دلم برای آب لمبو کردنت تنگ شد و یاد دوست غریبه ی تازه ای افتادم که مثل ماها بغل کردن رو بلده… یاد کسی که حال و هوای تازه ام کم به گردنش نیست، گفتم شاید تو هم توی این پاییز جادویی بتونه به نون و نوایی برسی
نمی تونم بگه این آواز به تنهایی این حس و حاله اما این آواز از اون هاییه که هر کی می تونه بفهمش…می شه نشست و طوماری نوشت فقط در باب همین چند دقیقه آهنگ… امیدوارم تو هم بتونی لذت ببری ازش. این ها من رو با همین کارهاشون دیوونه می کنن، از اون خل و چل ایهای آیدایی ناب! کنسرتی که با محمد رفتیم هم از اون کارهای آیدایی بود… اینقدر که من سر این کنسرت متال قر ایرونی دادم هیچ کس تو دیسکوش هم نمی رقصه! آی این روزا بساط آیدا بازی به راهه ها!

---------------------------------------------------------

خوب حالا دیگه همه پاشین برین آهنگ رو گوش کنین کمی قربون صدقه ی انسیفروم برین، فقط گفته باشم کسی حق چشم چرونی با سامی و مارکوس رو نداره

هیچ نظری موجود نیست: