۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه

برای دل جیران و محض خالی نبودن عریضه

دستی دستی دلم را به دستهای ناآشنای باد سپردم تا بلکه دیار گم شده اش را بیابد. دست خودم نبود، صدای کوران را از لابه لای رویاهایش هر شب می شنیدم. می دانستم اگر همراه باد راهی اش نکنم، از دست می رود.

۲ نظر:

جیران گفت...

وای..
مرسی آیدا ...
شاد شدم
پرم از حس قشنگ هنوز مورد اهمیت بودن
:*
:*

Einhornin گفت...

هستی، هستی جنی! بعد این همه سال گشتن دوباره پیدات کردم، مگه می شه اهمیت نداشته باشی؟