دستی دستی دلم را به دستهای ناآشنای باد سپردم تا بلکه دیار گم شده اش را بیابد. دست خودم نبود، صدای کوران را از لابه لای رویاهایش هر شب می شنیدم. می دانستم اگر همراه باد راهی اش نکنم، از دست می رود.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
جایی برای من و دوستانم جایی برای اینکه "امروز, هر گوشه ی دنیا" هنوز هم دور هم باشیم
۲ نظر:
وای..
مرسی آیدا ...
شاد شدم
پرم از حس قشنگ هنوز مورد اهمیت بودن
:*
:*
هستی، هستی جنی! بعد این همه سال گشتن دوباره پیدات کردم، مگه می شه اهمیت نداشته باشی؟
ارسال یک نظر