۱۳۸۸ دی ۱۹, شنبه

نیمه کاره

دستهایت را به خاطر ندارم
اگرچه هنوز رد انگشتانت روی گونه هایم باقی ست
چشمانت در یادم نمانده اند
با نگاهی که هر روز روی شانه هایم سنگینی می کند
باد آشنایی را نمی شناسم
که از خاک رهی بوی رد پایت را بلند کرده باشد
یا که گیسوانت را پریشان



تقویم تنها گواه گناه ماست
با روزهایی که تن به ذلّت پرده و حجاب دادیم
شب هایی که در تب سکوت ما ناچار تسلیم شعله های سحرگاه شدند
ماه هایی انباشته از نجاست فریادهای گندیده مان
و همه ی سال هایی که لبانت از غسل دادن لب های ترک برداشته ام قاصر ماندند
...

هیچ نظری موجود نیست: